من آن زمان که نهر ها خشکیدند بر زمینی بی حاصل به خاک نشستم
من آن زمان که شکوفه مُرد- فصل باران ِ آتش – به دنیا آمدم
من از بی باری ِ یک دنیا حوا
آدم را پَس زدم و آدم شدم
فصل ِ نحسی بود .
مادر میگوید:
در کنار آن همه تولد ِ عقیم –مرگ ِ بی حد
چه خوب دوام آوردی!
نمیداند آن نحسی هنوز با من ست