عطش کهنه ی من باز به آبی نرسید
داد این مردم خسته به جوابی نرسید
همه جا شکل گناه است در آیینه ی روز
باور ساده ام حتی به سرابی نرسید
داغ ها پشت سر هم ، رو به تقدیر زمان
دل بسوزاند و بجز فکر خرابی نرسید
آه… از این همه تکرار، دلم مرد چرا
زین همه زیستنم لحظه ی نابی نرسید.